روزی که برای اولین‌بار ببینمت، قطعا داستان‌های زیادی برای تعریف کردن دارم. من مشتاقانه حضورت رو تمنا می‌کنم و از خدا می‌خوام فرصتی رو بهم بده تا حس لبریز از هیجانم رو با صدای خودم برات بگم. هیراد جانم، پسرِ قشنگم، روزی که برای اولین بار ببینمت، معلوم نیست در چه سن و سالی هستی و چقدر از هیجانات این روزهای منو درک می‌کنی، ولی مهم نیست، چون من صبر زیادی در مقابل بودنت و انجام دادن درست‌ترین کارهایی که یاد گرفتم در به‌موقع‌ترین زمان‌های ممکن برات دارم. حس لحظه به لحظه‌ی ثانیه‌های ترس و هیجان، حس لحظه به لحظه‌ی غم‌ها و ناراحتی‌ها، و حس لحظه‌ به لحظه‌ی شعله‌ور شدن حس عشق و دوست‌داشتنی که درونم متولد شده، به همراه تمام لحظه‌هایی که فرصت ثبتش رو داشتم. این درست همون چیزیه که تو باید از من بدونی. از همه‌ی احوالاتی که برای رسیدن به تو، به توعه زیبا، که حالا برام نه فقط یه بچه، که مظهر تمام چشمای خندونِ کوچولویی هستی که روبه‌روم می‌درخشن. من این روزها رو و این حس‌ها رو، به شوق از تو نوشتن، قلم می‌زنم.

در مسیر مرنجاب - قسمت هشتم - گوپ گوپ

در مسیر مرنجاب - قسمت هفتم - و بالاخره رسیدن

در مسیر مرنجاب - قسمت ششم

رو ,حس ,لحظه‌ی ,تو ,برات ,هیراد ,به لحظه‌ی ,که برای ,روزی که ,حس لحظه ,لحظه به

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دوست دارم توهم بدونی فوتبالستان آموزش کنکور زبان انگلیسی من و یک دنیا ترنج طب گوناگون سامانه آموزش الکترونیک ایتالیایی باطری ماشین وبلاگ شخصی علیرضا هزاره پایدار